محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
وب خاطرات داداشیوب خاطرات داداشی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات داداشی :)

محمد حسین عزیزم این صفحه رو میزنم تا وقتی بزرگ شدی شاهد رشد خودت و احساسات من بشی یه هدیه کوچولو از طرف خواهری:)

مرور عکس ها

سلام اقا قشنگه الان توی بقلم نشستی و من دارم برات مینویسم و داعم خودتو تکون میدی و میگی ماماماما بابابابا اینجا فکر کنم5ماهت بود و شب تولد حضرت زینب بود که بابا کیک گرفت و رفتیم خونه عمه جون و انقدرر گریه کردی و بداخلاق بودی که نتونستیم عکس خیلی قشنگی ازت ثبت کنیم😘   اینم عکس 3ماهگیت که البته ادیت نخورده اینجا بابا رفته بود مشهد و دو سه روز ندیده بودیش وقتی از در اومد تو اینجوری براش خندیدی و کلی زوق کردی😍 اینجاهم 5ماهگیت و اولین باری که بابا رفته بود فروشگاه و با زوق برات اینارو خریده بود که باهاشون بازی کنی و بخوریشون که البته زحمت خوردنشون با منو مامان و خواهر بزرگه بود😀 اینجا بقلت کردم و باهم رف...
20 خرداد 1399

یه عالمه بزرگ شدی!

سلام داداشی سلام گلم راستش انقدر اذیتات زیاد شده و سرم طبق معمول شلوغه که اصلا وقت نکردم عکس جدید ازت بگیرم یا بیام توی وبلاگت باورت میشه حتی نام کاربریتم یادم رفته بود 😐 اقا اینا همه به کنار انقدر بزرگ شدی ماشالله که وقتی عکسای نوزادیتو میبینم میگم عه یادش بخیر 😍 از پیشرفتات باید بگم قلت میزنی بل میری گاهی میری توی اشپزخونه یا توی اتاقا الکی گریه میکنی برای چیزایی که ازت میگیریم یا از همه مهمتر غذا میخوری و یه عالمه چیز دیگه خلاصه اینکه این مدت دوران طلاییت بود فکر کنم😐🌟  بابا هنوز صدات میکنه بهشت بابا و اینکه تو کلی بهش وابسته شدی گاهی وقتی میره گریه میکنی ولی اینو بگما بعضی اوقات بوست میکنه فرار میکنی تو بقل من😍😋 ...
17 خرداد 1399
1